×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عزدواج!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

.

زندگی

گفت: مگه نگفتم پنجره رو باز نکن. نه حوصله ­ی تو رو دارم و نه پرنده ­ها رو. از همه چیز حالم به هم می­ خوره به مُردن راضیم.شاخه­ های جوان صنوبر خودشان را تا کنار پنجره رسانده بودند. مرد شاخه ­ی ترد صنوبر را توی دستش چلاند. زن پرتقال را لغزاند توی دست­ های مرد و پرده را کنار زد. باد پاشید توی صورتش، راه نفس مرد یکباره تنگ شد. عمیق ­تر نفس کشید؛ اما بی­ فایده بود. انگار یک جفت دست سرد گلویش را فشار می­ داد. باد بوی نا می­ داد؛ بوی مرگ. مثل اینکه کسی ناخن­ هایش را فرو برده توی قلبش و هی رگ ­هایش را می­ خاراند. دلش غنج می­ رفت برای بوی هلو، صدای پرنده­ ها، چشم ­هایش را از درد به هم فشرد. صورت زنش مقابلش مجسم شد. یک جرعه آب خنک سُرید توی دهانش. چشم باز کرد؛  زنش هراسان بالای سرش بود. چقدر دلش برای زندگی تنگ شده بود.   

123Friendster.Com
پنجشنبه 19 اسفند 1389 - 3:00:07 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


بوسه


همین که هستی


عشق


نکنه که...


نکاتی در مورد شناخت همسر


کلماتت را خوب انتخاب کن


طبیعت حقیقی یک قلب


زیباترین قلب


وصیت نامه کوروش هخامنشی


طلاق


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

107016 بازدید

47 بازدید امروز

29 بازدید دیروز

97 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements