نه تو می مانی، نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن
لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط
خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود
جامه ی اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،
نه آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی
او به تو خواهد خندید
و اگر بغض،
آه از آیینهء دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه ی دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا،
همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه،
پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست،
به غم وعده این خانه مده
106965 بازدید
25 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
73 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian